آلفرد هیچکاک:
 در فیلم داستانی کارگردان خداست، در فیلم مستند خداوند کارگردان است.


           به نقل از سایت کتابخانه برکلی

ما و کفایت یاری خدا

«الذین قال لهم الناس ان الناس قد جمعوا لکم فاخشوهم فزادهم ایمانا وقالوا حسبنا الله ونعم الوکیل»
(سوره آل عمران - آیه 173)
مؤمنان به این گونه اند که اگر مردم (و منافقان) به آنان گفتند که همانا مردم (دشمنان) صف آرائی کرده اند و گرد هم آمده اند (که شما را از بین ببرند و نابودتان سازند) پس از ایشان بهراسید (نه تنها نمی ترسند) بلکه ایمانشان افزوده می شود و در پاسخ آنان می گویند خدا ما را بس است و او بهترین پشتیبان ما است.
این آیه حکایت از یک جریان گذشته، در صدر اسلام دارد که ابوسفیان می خواست انتقام بگیرد پس نعیم بن مسعود اشجعی را فرستاد که مسلمانان را از قریش بترساند و سپاهیان اسلام نه تنها نهراسیدند و نلرزیدند بلکه ایمانشان به خدا بیشتر شد و در پاسخ او همی گفتند: ما را خدا کافی است: " حسبنا الله " و او بهترین حامی است " و نعم الوکیل ". ولی به هر حال نمونه ای است از وضعیت مسلمانان در برابر دشمنان اسلام در هر زمان و مکان. و به ما این درس رادهد که حوادث و سختی ها ما را از پای در نیاورد و در برابر دشمن هرچند مسلح به جدیدترین و نیرومندترین سلاحها باشد تسلیم نشویم و به خدای خود اکتفا کنیم و او را به حق نیرومندتر بدانیم نه اینکه فقط به زبان آوریم ولی در عمل از دشمنان خود بترسیم و خدای را از یاد ببریم.
مؤمن همیشه باید در کشاکش زندگی همچو سنگ زیرین آسیا باشد، محکم و استوار، ثابت قدم و با قدرت، نه تنها خم به ابرو نیاورد که مقاومت کند، و در برابر تمام دشمنان خدا بی محابا بایستد و نترسد و نلرزد. امام صادق علیه السلام می فرماید:
" إن المؤمن أشدّ من زبر الحدید. ان زبر الحدید اذا دخل النار تغیر و ان المؤمن لو قتل ثم نشر ثم قتل لم یتغیر قلبه " همانا مؤمن از پاره های آهن شدید تر و محکم تر است چرا که پاره آهن در آتش نرم می شود و تغییر حالت می دهد ولی مؤمن اگر کشته شود و دوباره زنده شود و باز هم کشته شود هرگز تغییر نمی کند و قلبش محکم و پا برجا است.
ضمنا از اینکه خداوند می فرماید که در آن صورت ایمانشان زیادتر می شود، معلوم می شود که هرچه دشمن بیشتر خود را آماده کند مؤمن سلحشورتر و جسورتر می گردد و چون پا به کارزار گزارد بر ایمانش افزوده تر می شود زیرا به خدا نزدیکتر می گردد و امدادهای غیبی معنوی را با دیده قلب بیند و بصیرتش در عقیده اش بیشتر می شود و قلبش در برابر نا ملایمات محکمتر می شود، زیرا تا نبرد و جنگ نباشد انسان همچنان کسل و بی نشاط است ولی جنگ، میدان آزمایش و صف آرائی ایمان و جدا شدن خوبان از بدان است. جنگ انسان را صیقلی و آبدار می کند همانگونه که طلای ناب با آتش گداخته روشن تر و درخشنده ترگردد.
از آن سوی معلوم می شود که ایمان مردم یکسان نیست. و این امری است قطعی.هرچند فخر رازی (شیخ المشککین) تشکیک و تردید کرده و می گوید اگر ایمان تصدیق است که یکی بیش نباشد ولی اشتباه می کند که ایمان فقط تصدیق نیست بلکه تصدیق است همراه با عمل. تازه اگر فقط تصدیق هم باشد، آنگونه که علی علیه السلام حقایق را می بیند و قدرت خدا را تصدیق می کند مانند خقیقت دیدن و تصدیق ما است ؟ هرگز چنین نیست. علی گوید: " لو کشف الغطاء ما ازددت یقینا " اگر پرده ها بالا رود بر یقینم افزوده نمی شود. آیا ما چنین هستیم ؟ آیا اعتقاد ما به غیب مانند اعتقاد اولیای خدا است ؟ این چه سخن اشتباهی است.
بنا بر این ایمان قطعا قابل زیاده و نقصان است چه اعمال اجزاء باشد یا شرایط و آثار و هرچه ایمان تقویت شود عمل برتر می گردد زیرا ایمان، تصدیق به تنهایی نیست بلکه تصدیق است و عمل، باور است و اجرا، حقیقت است و پیکار.
حسبنا الله و نعم الوکیل: چه قدر زیبا و پر معنی است این سخن بزرگ. اگر کسی معتقد به خدا باشد و در عقیده اش راستگو باشد قطعا از هیچ قدرتی چه برونی و چه درونی نترسد زیرا تکیه گاهش آنقدر بلند است که عنقا به آن راه نیابد و بشر به او دسترسی نداشته باشد. ابراهیم خلیل علیه السلام آنگاه که در میان آتش انداخته شد تنها سخنش این بود: حسبنا الله و نعم الوکیل. روح القدس با آن عظمتش نزد او می آید و می پرسد: اگر درخواستی داری ما در خدمت حاضریم.
حضرت خلیل الرحمن جواب می دهد اگر هم داشته باشم از شما ندارم، خدا مرا کافی است.
حقا که خدا برای مؤمن کافی است: " ألیس الله بکاف عبده " و مگر خدا برای بنده اش کافی نیست.
و می فرماید: " و من یتوکل علی الله فهو حسبه ان الله بالغ أمره " و این تأکید دیگری است بر اینکه اگر کسی بر خدا توکل کند قطعا خدا او را کافی است و حاجتش را برآورده می کند.. ولی ما که خدا را نمی شناسیم و متأسفانه به آن قدرت لایزالی پی نمی بریم از این سلاحهای مادی می ترسیم و از آنکه دشمنان در یک صف جمع شده اند و ما به ظاهر دست تنها هستیم می هراسیم ولی اگر چشم بصیرت بین داشته باشیم در یک طرف همه دنیا و تمام تسلیحات آنها را می بینیم و در طرفی دیگر خدا را. آیا آن نیروها بیشتر و بالاتر است یا نیروی لا یزال الهی؟!
پس آنکه ما را می ترساند شیطان است و ما باید همیشه از آن بیزار باشیم و به سوی رحمان روی آوریم. خداوند می فرماید:
" انما ذلکم الشیطان یخوف أولیاءه فلا تخافوهم و خافون ان کنتم مؤمنین " فقط و فقط شیطان است که پیروان خود راترساند پس حتما از آنان نترسید و اگر ایمان دارید (و راست می گوئید) از من بترسید.
ترس از خدا انسان را قوی و نیرومندسازد. و اگر قلبی از خدا خشیت داشت محال است از دنیائیان و مادیان و شیاطین انسی و جنی بترسد. به امید اینکه مردم سلحشور و استوار ایران همچنان در برابر دشمنان ظاهری و باطنی با قدرت بایستند و با تکیه بر خدای خود به نیروی بی نهایت او وصل شوند و از هیچ قدرتی نهراسند و نلرزند که خدا آنان را کافی است و خود دشمنان را نابود خواهد ساخت. ما باید به وظیفه خویش عمل کنید و أعدوا لهم ما استطعتم به همین معنا است مه هرچه توانیم باید نیروهای خود را آماده سازیم، بقیه اش را به او که قدرت مطلق است واگذاریم و مطمئن باشیم که ما به حول و قوه خدا پیروز و سرفرازیم آمین رب العالمین.

قربانی چشمانی که ندیدند

او رفت و این اصلا مهم...؟

نه فقط شخص ایشان بلکه دیگرانی که ندیدند و رفتنشان دیده نشد.به راستی آنان نمی بینند یا مایی که چشممالن را به روی این حوادث بسته ایم؟
این خبر را فریاد بزنند یا به نمایش بگذارند هیچ فرقی ندارد ما کر و کور و فاقد تحلیل شده ایم.

خراسان رو به حجاز

خراسان رو به حجاز
هر روز پنج نوبت، خراسانيان و ميهمانان در صحن سلطان در پشت گنبدي كه او در زيرش آرميده، رو به حجاز صف مي كشند و احرام مي بندند و به سجده مي روند و باز برمي خيزند. گويي امام جماعت، خود اوست.

روز وصل دوستداران

بايد جمعيت را شكافت و در دل مردمان كوچه اي باز كرد و پيش رفت و روي پنجه هاي پا بلند شد و قد كشيد و دست ها را به ضريح رساند. بسياري ازآنان با آنكه بارها نزديك ضريح شد ه اند اما هنوز شوق كم كردن فاصله با حضرت در دلشان تازه است.
برای آن لحظه و آن همهمه برنامه های زیادی ریخته بودم اما هر قدم که یزدیکتر می شدم،قطعه ای پازل فکرم را گم می کردم،در عوض جورچین دلم قطعه قطعه کامل تر می شد به واسطه ی گام هایی که به سوی او بر می داشتم.
مرتبه ی اولی که می خواستم دستم را به ضریح برسانم بین جمعیت تاب نیاوردم یعنی امانم نداند و من رد شدم بی اینکه انگشتانم ضریح را غرق بوسه کرده باشند.خیلی دلم گرفت انگار که حضرت دست رد بر سینه ام زده باشد.به دارالسیاده رفتم،اما به ناگاه شعله ای در دلم زبانه کشید از جنس امید و رستگاری.تازه فهمیدم سرتاسر حرم،پر است از حضور حضرت و آقا تنها مختص به روضه ی منوره نیست.باخیال راه ارام ارام در صحن ها و رواق ها قدم زدم و با حضرت حرف.
تمام برنامه هایم را یک به یک انجام دادم جز بوسیدن ضریح حضرت.

شهد شیرین مشهد،نقاره

این نوا را باید زیر زبان ذهن مزه مزه کرد تا فهمید که چون شهد شیرین است.
وقتی به گوش میرسد هوش و عقل را به بازی می گیرید.
زلزله در دل به راه می اندازد،
مگر چیست این صدا؟این شور؟
پیرمرد را که از نزدیک می بینی می فهمی این صدا ها از عشق بر می خیزد، از حسی وصف ناشدنی.همان حسی که پیرمرد را یارای پیمودن هر روزه ی پلکان نقاره خانه است.
کهن سنت چهارصدساله برای آفتاب می دمدفبرای آمدنش و برای رفتنش.











هنر در حرم-بخش دوم






آسماني زير گنبد
تكه كاشي هايي كه از سقف رواق گنبدالله وردي خان آويزانند 
در واقع تدبير معماران ايراني اند براي پوشاندن فاصله ديوار و طاق بالاي سرشان. مقرنس كم كم چنان موردتوجه كاشي كاران و آينه كاران مسلمان قرارگرفت كه تبديل به عنصري كاملا تزئيني و مقرنس سازي، تخصصي مستقل در معماري شد. چنين فضاي ظريفي را كاشي كاران فقط با خرده كاشي هاي معرق مي پوشانند وآينه كاران با خرده آينه هايشان. اين رواق در
شما ل شرقي حرم مطهر واقع شده است.































 مينا و طلا

قاب هاي رنگي ميناكاري آ ن چنان با زمينه فلز يشان غريبه نيستند. در واقع رنگ هاي مينايي، حاصل تركيبات اكسيدفلزي با نمك هستند. قرمز، سبز و زرد مينايي از طلا، مس و گل ماشي به عاريت گرفته شد هاند تا بر در ورودي دارالسياده بنشينند.

هنر در حرم-بخش اول

دست ها و قلم ها
از سال 1379 به بعد زائران حرم رضوي دستشان را بر گوي و ماسور ههاي ضريحي گره زد ه اند كه توسط استاد فرشچيان طراحي و زير نظر استاد خدادادزاده اجرا شده.
قلم زنان اصفهاني به پيروي از طرح استاد، قلم را رقصاند هاند تا تك تك گلها، برگ ها ونقش و نگارها را بر تن فلز حك كنند و از سيم و زر ضريحي مهيا كنند كه احتمالا 400 سالي
عاشقان امام بر گردش خواهند چرخيد. سابقه نصب ضريح در مرقد مطهر به عهد سلطنت شاه طهماسب صفوي و سال 957 قمري برمي گردد. در اين سال مرقد مطهر براي اولي بار
ضريحي چوبي با روكشي از طلا و نقره را تجربه كرد.ضريح دوم، سوم، چهارم و بانيان بعدي يكي پس از ديگري آمدند تا نوبت به پنجمين و آخرين ضريح رسيد.

خوشنويسي بر طلا
معمولا مسافران مشهدالرضا(ع) هرجاي شهر كه باشند،چشمشان به دنبال رنگ طلايي گنبد امام هشتم
مي گردد. چشمگيرترين عضو معماري حرم، محل نمايش كلام الله و اسما حسني است. كتيبه هاي آن هم سهم
مقد س ترين هنر مومنان، خوشنويسي است. قد بلند خط ثلث سال هاست كتيبه مساجد و مرقد مطهر امامان وامامزادگان را اين چنين پر كرده است. گنبد و ساقه رعناي مرقد امام رضا(ع) تا قبل از عهد تركان صفوي با كاشي پوشيده شده بود. در واقع اين شاه طهماسب صفوي بود كه براي پوشاندن گنبد مرقد امام به هنرمندان دستور تهيه خشت هاي طلايي رنگ را داد. بعدها رنگ طلايي همين خشت ها در ضلع جنوبي ساقه گنبد، زمينه اي شد براي خط خوش خوشنويسان نامي عهد صفوي.

روز نگاشت-چهارشنبه ی هفدهم شهریور هشتاد و نه

روز از صبح مثل کش لقمه بود و یا زه کمان:گرم و کش دار.روز تابستان و روزه یعنی کسالت برای انجام کوچکترین کار اجباری ای.از صبح یک فیلم دیدم از کاهانی به قلم خودش و مهکام:آدم،مرگ و زندگی داشت،غم و شادی داشت،فرشته ی مرگ داشت،مرد داشت زن هم داشت همه ی اینها در فیلم بود و نبود. دو فیلم هم خواندم فیلم نامه هایی از قلم محسن مخملباف یکی سفرقندهار و دیگری شاعر زباله ها.
اولی تصویر های متعددی داشت با تاکید بر روایت مین و پاهای مصنوعی و البته برقع تصویر اول از جنگ می گفت از نا بسامانی از غم و بی چارگی،تصویر دوم هم حرف داشت فریاد داشت فریادی که از پشت برقع خارج نمی شد فریادی برای ازادگی زن ها.برای صداهایی که دم نزندن از اینکه چرا زنان افغان سیاه یر نام دارند،شاید هم این به خواست خود سیاه یر ها بوده است.
دومی اما بیشتر در چند فضا حرکت داشت.گاه ازبیرون شهر و گاه از درون.بیرون محل جمع اوری زباله ها بود و درون هم جایی برای زیست یک دختر جوان،یک شاعر و یک مرد الکلی و یک دیوانه. جایی حاوی یک اموزشگاه طراحی و ارایشگاه و یک سفارت خانه و صندوق پست.اما متنوع بود و تاکیدی هم داشت بر قتل های زنجیره ای.رفتگر عاشق بود اما شاعر نبود.
از کش داری روز گفتم از اینکه چون زه کمان هی کش امد و کش امد و ناگاه تیر در رفت.گاه ادم محکوم به زیست است و گاه مدیون.من امروز محکوم بودم به زندگی کردن.حکم جبر می اورد و جبر جایی که کسالت هست...

***
رمضان از سومین شب قدر که می گذرد سخت رنگ می بازد.انگار تاب بی علی بودن را ندارد.شاید هم از عادت است از اینکه برای ما عادی می شود و تکراری.
رمضان رغبتت کو؟والبته روزه دار تو هم بی تقصیر نیستی.

شب و من و بیداری

شب-داخلی-خلوت خانه

شب بود
قدر و اندازه بود
من بودم
بیداری بود
خدا هم بود مثل همیشه
اما...


شب-داخلی-با خویش

سخت است درک اینکه تو به قدر یک عمری به قدر هزار شب
سخت است درک اینکه همه ی یک سال در تو رقم می خورد
سخت است درک اینکه ...
اما چون او گفته باورت می کنم،هر چه باشد او خدای من است

سادگی:یعنی پناهی

از قلم خودش:

های
های... تو کجایی نازی،عشق بی عاشق من!
در کودکی نمی دانستم که باید از زنده بودنم خوشحال باشم یا نباشم! چون هیچ موضع گیری خاصی در برابر آن نداشتم!
فارغ از قضاوت های آرتیستیک در رنگین کمان حیات ذره ای بودم که میدرخشیدم! آن روزها میلیون ها مشغله ی دلگرم کننده در پس انداز ذهن داشتم! از هیات گل ها گرفته تا مهندسی سگها ,از رنگ و فرم سنگها گرفته تا معماری باران و ابرها. از سیاهی کلاغ گرفته تا سرخی گل انار,همه و همه دل مشغولی های ساعات بیداری ام بودند! به سماجت گاوها برای معاش زمین وزمان را می کاویدم وبه سادگی بلدرچین سیر می شدم.
گذشت ناگزیر روزها و تکرار یکنواخت خوراکی های حواس ,توقعم را بالا برد! توقعات بالا و ایده های محال مرا دچار کسالت روحی کرد و این در دوران نوجوانیم بود!مشکلات راه مدرسه ,در روزهای بارانی مجبورم کرد به خاطر پاها و کفش هایم به باران با همه ی عظمتش بدبین شوم وحفظ کردن فرمول مساحت ها,اهمیت دادن به سبزه قبا را از یادم برد! هرچه بزرگتر شدم به دلیل خودخواهی های طبیعی و قراردادهای اجتماعی از فراغت آن روزگار طلایی دور ودورتر افتادم!(یک)

تنهایی با پناهی:

چه لحظه ها که بی کلام تو را و تصویر کلامت را به نظاره نشسته ام،
چه لحظه ها که از تو به خود رسیده ام و به خدای خود،
کجایی حالا حسین شمع های روی کیک تولدت تو را به انتظار نشسته اند،آب می شوند و آب می کنندم،پس چرا نمی آیی تا به این خیال سوز و ساز ِ ذهن ِ بی توی ِمن پایان بخشی.چرا نمی شنوی ام که می گویمت:تولدت مبارک.
امروز زاد روز توست زاد روز تویی که تنها پناه تنهایی خیلی اندک بودی.تنهایی انانی که تنهایی تو را فهمیدند.
زیاد بودند انانی که سنگ تو را بر سینه زدند به هنگام عزای نبودنت ولی چرا هیچ یک شمعی برایت نیاوردندت تا فوت کنی به روز تولدت؟
حالا هم این گونه است ماجرا،تنها به پاس رفتنت گرامی ات می دارند.اما تو برای من امدی و بی رفتن.
می دانی تولد تو سر اغاز یک بی پایان تفکر بود.یک فلسفه، یک مکتب، یک منش،رسالت تو احیای سادگی بودی احیای خلوت و اندیشه،احیای تفکر به از یاد رفته های امروز.
وای بر من اگر که منم تو را نفمیده باشم ای همیشه حسین، ای همیشه پناهی
زاد روزت مبارک.
نازی فاصله ی روز به اصطلاح سالمرگت تا زادروزت را ثانیه شماری می کند تا تمام گریه هایش را به گریه های بی پایان شمع هایی که از سوی تو فوت نمی شوند پیوند زند.


از زبان هنرمند:


اکبر عبدی می‌گوید: «یک روز سر سریال بودیم. هوا هم خیلی سرد بود. از ماشین پیاده شد بدون کاپشن. گفتم: حسین این جوری اومدی از خانه بیرون؟ نگفتی سرما می‌خوری؟! گفت: کاپشن قشنگی بود نه؟ گفتم: آره. گفت: من هم خیلی دوستش داشتم ولی سرراه یکی را دیدم که اون هم دوستش داشت و هم احتیاجش داشت. من فقط دوستش داشتم.»


نمود بصری:



یک جرعه از  صدای پناه ی:

دانلود البوم ستاره ها
pas:www.asheghoone.com


 باقی نوشت.یک) متن از کتاب من و نازی به انتخاب گرامی ترین دوستم.
باقی نوشت.دو)  تقدیم به آن هایی که فهمیده مردند نه ان هایی که نفهمیده زیستند.

حُسن ِحَسَن بودن

حَسَن بودن همه اش حُسن است.

حسن(ع)غریب،حسن(ع)کریم
در اثبات غریب بودن حسن(ع) همین بس که از دست هم سرش،زهر خورد.
و در اثبات کرامت و بخشش اش همین بس که همسرش را امر به فرار کردن نمود تا بدست حسین(ع) و زینب (ع) صدمه ای نبیند.

از دیگری

واسطه‌ی نجوا
نفیسه مرشدزاده

فکر کن یک صبحی لیوان چایی به دست بنشینی روی صندلی همیشگیت، پایت را گیر بدهی به لبه‌ی جلو، دکمه‌ی کامپیوتر را بزنی و مثل همیشه منتظر موجی از رنگ و تصویر و خبر بمانی. منتظر قتل‌ها، دروغ‌ها رسوایی‌ها، کلیک، یک هورت چای، اینتر و ناگهان روی صفحه‌ات، فقط نوشته شود: «ای فرزند آدم»
فکر کن ایمیلت را باز کنی و کسی پیام گذاشته باشد:«پس به کجا می روید؟1»
می چسبد؟ نه؟
کی گفته آدم وسط عصر «دگمه‌ها و صفحه‌ها» دلش تنگ پیامبری نمی‌شود؟ دلتنگ یکی که ماموریت داشته باشد دل بسوزاند. یکی که رسالتش این باشد که زنجیر و قلاده‌های مرا باز کند.2
این درست که من الآن سراپا لای بندها هستم سراپا غل و قلاده. آن‌قدر به بندها عادت دارم که نمی‌دانم قبل از تنیدن آنها چه بوده‌ام. و اصولا یک فرضی هست که اگر این‌ها را بردارند، من آن زیر مجسمه‌ای شکسته و خرد باشم و در جا فرو بریزم. همه‌ی این‌ها درست، ولی هوسش که هست.
هوس پیامبری مبعوث بر من که به او گفته باشند: «پیدایش کن، خیلی تنهاست.» هوس این که یکی با چشم‌های دلسوز و هراسان، مهربان نگاهم کند. به جا نیاورد. ناباورانه چشم بمالد و بعد گریه‌اش بگیرد: «پسر آدم چه بلایی سرت آمده؟»

هوس یکی که با دهان باز از بهت، خیره بماند به تن بنفش و روح آماس کرده‌ی من، به زخم‌های چرک ریز و تاول‌هایم زیر بندها و حلقه‌ها. یکی که بیاید جلو، تک تک حلقه‌ها را بر دارد، تیغ‌ها را جدا کند، زخم‌ها را بشوید و لای هقهقی غمگین بپرسد: «کی تو را از پروردگارت جدا کرد؟»3

این روزها به آمدنش نیاز ندارم؟

حتی توی خواب خیلی سنگین هم آدم هوس یکی را می‌کند که مامور باشد با ظرافت، حتماً با ظرافت، او را بیدار کند. گیرم کلی ناز کنم و خودم را بزنم به خواب، از سر لج تا لنگ قیامت بخوابم، حتی توی همین وضع هم خیلی حال می‌دهد یکی آمده باشد که با لطف مرا بیدار کند.

گیرم از ترس روشنایی تندی که از پنجره‌ی  گشوده می‌ریزد، چشم باز نکنم، حتی توی همین حال هم صدای ماموری مهربان لذت دارد. صدای یکی که دست می‌کشد بر سر روح و به نجوا می‌گوید: «پاشو برویم» من غلت می‌زنم، خمیازه می‌کشم و پشت می‌کنم به او و او باز زمزمه می‌کند:« به زمین چسبیدی؟»4 هراسان می‌پرسد:« به همین جا راضی شدی؟»5

باید برگردد، نه؟ خیلی لازمش داریم. باید دوباره مبعوثش کنند. دور شده. کلمه شده. تاریخ شده. رفته لای کتابها. می‌روم پی او، در کوه‌ها، سنگ‌ها، غارها. به هر غاری می‌رسم تار عنکبوت بسته، آشیانه‌ی یک جفت پرنده‌ی بیابانی هست و چوپان یتیمی که ناگهان به نام او خوانده باشد نیست.

نیست چون من هنوز غریبه‌ام. چون او از شهر نادان‌ها شبانه گریخته. چون من خود را به خواب زده‌ام و نوازش کاری برایم نمی‌کند. چون انسان حوصله‌ی فراخ پیامبران بزرگ را سرریز کرده است.

می‌نشینی روی صندلی، لیوان چایی به دست. با حس تنهایی و هوس داشتن «برادری بزرگ». اسمش را می‌دهی به نرم افزار جستجوگر :« محمد(ص)». خیلی محمد هست. کدامشان را می‌خواهی؟ محمدی که زیر سنگینی بار کلمات فرود آمده، مدهوش روی سنگ‌ها افتاده. این در توضیحات یافته‌های نرم افزار نیست. چون ما از این زاویه به رنجی که کشیده، فکر نکرده‌ایم. آدم اگر بخواهد از وزن چیزی مظنه داشته باشد، باید یک بار مشابهش را یا حالا تکه‌ای از آن را بلند کرده باشد.

من و تو مدتهاست وزن سبک الهامی را هم حس نکرده‌ایم چه رسد به این که... چند وقت است به دلمان چیزی برات نشده؟ چطور قرار است بفهمیم او زیر بارش کلمات بزرگ چه حالی داشته؟

گفته‌اند وقتی وحی فرود می‌آمد، شانه‌هایش خم می‌شد، جوری که انگار شی سنگینی روی آن نهاده‌اند. سر پائین می‌انداخت و چون سر بلند می‌کرد؛ تمام پیشانی خیس عرق بود. این تازه مال وقتی بود که وحی با واسطه‌ی جبرئیل می‌آمد. گفته‌اند هر بار کلمه‌ها بی‌واسطه می‌آمدند، از حال می‌رفت.
گفته‌اند از حرا فرود آمد. چون بیدی باد دیده می‌لرزید. رسید خانه. خدیجه(سلام‌الله علیها) هرچه عبا و پتو در خانه بود انداخت روی دوش‌های او. هنوز از پس لرزه‌های بی‌سواد خواندن رها نشده، دوباره کلمه فرود آمد: «ای که در پارچه‌ها خود را پیچیده‌ای برخیز و هشیارشان کن» 6

چه تکلیف دشواری خدا از شاگرد محبوبش می‌خواهد. فکر کن بایستد آن‌جا تنها با شانه‌هایی نحیف و خدا در گوشش نجوا کند: «بگو به بندگانم که من نزدیکم. صدایم اگر کنند جواب می‌دهم» 7. معلوم است بی‌هوش می‌شود. اما ما از رنج این واسطه‌ی نجوا چه می‌فهمیم؟
 
1. فاین تذهبون. سوره تکویر
2. یضع عنهم اصرهم... سوره مائده
3. ما غرک بربک الکریم. سوره انفطار
4. اثاقلتم الی الارض. سوره توبه
5. ارضیتم بالحیوة الدنیا. سوره توبه
6. یا ایها المدثر قم فانذر. سوره مدثر
7. و اذا سئلک عبادی عنی فانی قریب. سوره بقره



قلم

﴿ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ

نون سوگند به قلم و آنچه مى‏نويسند.

                                                                                                      (القلم/۱)

قلمم توتم من است ، امانت روح القدس من است ، صلیب مقدس من است ، در وفای او ، اسیر قیصر نمی شوم ، بگذار بر قامت بلند و راستین و استوار قلم به صلیبم کشند ، به چهار میخم کوبند ، تا او که استوانه حیاتم بوده است ، صلیب مرگم شود ، شاهد رسالتم گردد ، گواه شهادتم باشد ، هر کسی را ، هر قبیله ای را توتمی است ، توتم من ، توتم قبیله من قلم است ، قلم زبان خداست ، قلم امانت آدم است ، قلم ودیعه عشق است ، هر کسی را توتمی است و قلم توتم من است و قلم توتم ماست .

                                                                                                      (هبوط در کویر/۶۱۳)


اول مرگ بعد تولد

پرده اول
تولد:همه شادند و تو می گریی
پرده دوم
مرگ:همه می گریند و تو ...

گذر


منظور من از گذر، تغییر و تحول است. همه ما در حال تغییر هستیم و در حال گذر از مرحله‌ای به مرحله دیگر
بیشتر نوشته‌های اینجا به این مربوط می‌شوند که چگونه تغییرات مثبت ایجاد کنیم و سریعتر بهتر شویم.

اگر می خواهید پولدارتر شوید، به مدارج عالی برسید، آزادی به دست آورید و یا شخصیت کاملی با ارزش های ایده عال خود بسازید، بدانید که "گذر" هم به همین‌ها می اندیشد و دوستدار شماست.
همین و سخن آخر اینکه، خواندن 10 خط با فکر کردن و آرامش بهتر از خواندن 1000 خط با عجله و بدون فکر کردن است!

باقی نوشت:نوشته ی بالا متن شرح  ِ وب ِ یکی از وب های مورد علاقه ی بنده است،لذت می برم از خواندن این نوشته گفتم وب من هم مزین به حضورش بشه،همین.