مرگ‎ ‎آزاده

سیاهی ای از دور دست در حال نزدیک شدن بود. هی نزدیک و نزدیک تر می شد و بزرگتر.وارسته و مصمم می تاخت و هی بزرگتر می شد و روشن.دیگر از سپاه سیاه نبود.
انقدر نزدیک شد که نور او را در بر گرفت.
حر آزاده مرد.