سوره‎هاي سربريده آيه‎هاي پاره پاره

lنفيسه مرشد زاده

عاشورا جشن به زانو درآمدن مرگ است.
ترس مرگ با آدم‎ها هميشه گلاويز شده و بازي را برده. مردم سال‎ها با هراس اين كابوس خوابيده‎اند. از تن بي‎رمق مرده‎ها فرار كرده‎اند.
از قبرستان‎ها گريخته‎اند. بعد ناگهان مردي پيدا شده كه وسط انبوه دشمن ايستاده، فرياد مي‎زند: مرگ، گردن‎بند زيبايي بر گردن دختر جواني است. مردي آمده فرياد مي‎زند: شمشيرها، مرا در برگيريد. مردي آمده سوار براسب وسط ميدان شعر مي‎خواند و اين كلمه رعب‎آور را مرتب به بازي مي‎گيرد.
انگار نه انگار كه ترس مرگ هيولاي شب‎ها و روزهاي نسل آدم بوده است. مردي پيدا شده كه يك ذره هم از اين ديو نمي‎ترسد. مرگ كه پايه‎هاي پادشاهي‎اش بر ترس‎هاي مردم بنا شده بود، ناگهان برج و بارويش فرو ريخت. مرد جلو مي‎رفت و مرگ، زير سم اسب‎هايش جان مي‎كند.
عاشورا جشن به زانو درآمدن مرگ است.
عاشورا جشن آبرومندي انسان است.
فكرش را بكن اگر وقتي گفتند هركه مي‎خواهد برود، همه مي‎رفتند، آبرويي براي انسان مي‎ماند؟ اگر در سياهي شب همه ناپديد مي‎شدند، ديگر مي‎شد سر بلند كنيم؟ اگر قاسم نمي‎گفت: پيش تو مردن از عسل شيرين‎تر است، ما به اين آبرومندي بوديم كه الان هستيم؟ اگر مسلم بن عوسجه نگفته بود مي‎خواهم همراه تو هفتادبار بميرم، اميدي براي نسل آدم باقي بود؟
عاشورا، جشن آبرومندي انسان است.
قرآني ورق ورق در گودال افتاده است؛ سوره‎اي سربريده، آيه‎هايي پاره پاره.
پيامبر گريه مي‎كند: يارب ان قومي اتخذوا هذا القرآن مهجورا

تربت يعني ما دير مي رسيم
روح كي اهل رقص است؟ تار مي زنند.
معصوم گمشده اي، در برهوت بي حواري است. كي دلش مثل تن درويش ها، اهل سماع است؟ كي مي تواند راست و درست ياهو بزند؟ هو مي كشند. اگر دير برسيم حصير و بوريا مي بريم و تكه هايي كه ديگر نمي توانند دست بكشند روي سر مان، مي گذاريم توي خاك.
تربت، يعني همين. يعني ما دير مي رسيم.
خبرش به همه رسيده. مي گويند با چراغ آمده دور شهر دنبال ما مي گردد. روي چين هاي پيشاني اش، جاي ضربه سنگ هست و ردايي از كرباس كهنه، به تن دارد. لب هايش خشك و ترك خورده اند، ولي مليح مي خندد و اخم اگر بكند، تا ابد دلت نمي آيد از كنارش تكان بخوري. زير گلويش خطي هست و روي تمام تنش كبودي رد اسب پيداست.
نرمه اي خاك روي موهاي سفيدش نشسته و مژه كه مي زند آدم خودش نمي فهمد چرا بي اختيار مي گويد: «كاش صد بار پيش چشمت بميرم؛ باز كاش زنده شوم دوباره بميرم.» رهگذرهايي كه اولين بار او را ديدند، پرسيدند: «معجزه اي هم داري؟» و او دست مي برد روي سينه و بيرون كه مي آورد مي گويد: «اين!» و كف دست هايش پر از خون بوده. رهگذرها قسم مي خورند كه خون، سرخ و تازه بوده؛
مي گويند مي درخشيده.
فانوس ها خاموشند. مي شود امشب براي هميشه رفت. راز آفرينش شب، غير از اين است؟ تاريكي را گذاشته اند براي تصميم هاي بزرگ. حضرت شفاف، حواري دودل نمي خواهد. دودل ها يهودا مي شوند. تو تاريكي يكي قايمكي دور مي شود. يكي هم قايمكي مي آيد نزديك. روي آن ندارد كه جلوتر بيايد.
به او مي گويند: «خوش اومدي حر! منتظرت بوديم.» چه را پنهان مي كنيم؟ حضرت شفاف اگر دست بياورد جلو، لحظه اي تار نمي ماند. شب آينه بازي است و شعله فانوس ها را فوت كردند. ما مثل انار، دانه هاي
دلمان پيداست.
مي گويند از همه چيز خبر دارد. ذكرهايي مي داند كه اگر به اندازه بگويي، معجزه مي شود. آدم را حاجت روا مي كند. شمرده و غمگين حرف مي زند.
كلمه ها را مي گويند بايد خودش يادت بدهد. مي گذارد سرزبان آدم. مثل پرنده اي كه به جوجه گرسنه اش، غذا بدهد. به يكي گفته بود بايد صد مرتبه بگويي: «نمي بيني حق تنهاست؟» «نمي بيني حق تنهاست؟» ولي اگر سرخود بگوييم فايده نمي كند، چون عددش مهم است. بعضي ها با سه چهار تا كارشان راه مي افتد، ولي بعضي ها به نيت تعداد پيامبران هم بگويند كم است. ذكرش هم فرق مي كند. براي همه يكسان نيست. بعضي ها را گفته يك دور تسبيح بگويند: «روبه روي باطل كسي نيست»، «روبه روي باطل كسي نيست»...
شب، كابوس كشان است. مرگ، مثل غولي تنها گوشه اي كز كرده. كو آن هيبت كهنه؟ آدميزاد از كي اين گونه شد؟ و «عمو! پيش چشمت بميرم مثل عسل مي ماند.» حضرت زلال مي گويد: «مرگ مثل گردنبند در گردن زن هاي جوان، زيباست.» همه دم مي گيرند: «پستي از ما دور است»، «پستي از ما دور است»... حضرت زلال مي گويد: «شمشيرها! مرا در بر بگيريد!» ما هنوز مردديم، حيف كه ما هنوز مردديم. هوا اگر روشن بشود، تاريخ نويس ها اسممان را مي نويسند. دست
و دلمان مي لرزد.
مي گويند ياد مي دهد بي دست و چشم و دندان، توانا باشيم. وقتي هم دارد اين را ياد مي دهد خودش دست به كمر راه مي رود. گاهي هم گريه اش مي گيرد. اين ها خرافات است.
ما كه باور نمي كنيم. يكي از همسايه ها مي گويد، شاگردهايش مي توانند از سر رود، تشنه بلند شوند. مي توانند با لب هاي خشك، دست ببرند زير آب، بياورند بالا و خيره بشوند به آن و بعد رهايش كنند. ما مي گوييم اين ها كه هنر نيست.
اگر راست مي گويد؛ يك دختر بچه فلج ارمني را شفا بدهد يا يك سگي را گريه بيندازد. همسايه مان مي گويد: «سگ را از دل خودتان بيشتر قبول داريد؟» مي گوييم: «خانه طلا بايد داشته باشد. بايد مرغ و و گوشت از آسمان نازل كند.» مي گويد: «اين ها را كه به پيامبران قبلي هم گفتيد.» مي گوييم: «خوب حرف هايي كه استاد مي زند هم تكراري است. همان هاست كه قبلا به آن ايمان نياورديم.» ما براي هم تكراري شده ايم.
همسايه مي گويد شاگردهاي او مي توانند براي هر كسي كه تشنه است آب بياورند.
شب عطش است. اين كتاب خوب را فردا، سر ظهر، صفحه صفحه مي كنند. بگذار امشب بنوشيمش. حيف كه ما هنوز مردديم.
ساعت را نگاه كن. شب هاي انتخاب كوتاهند. وقت شك تا دم صبح است. غريبه! وقتش است چشم هايت را ببندي. حضرت شفاف، صبح اين برهوت را پررنگ مي كند و ما محرم نيستيم

Solar eclipse of January 4, 2011

A partial solar eclipse occurred on January 4, 2011. A solar eclipse occurs when the Moon passes between Earth and the Sun, thereby totally or partially obscuring Earth's view of the Sun. A partial solar eclipse occurs in the polar regions of the Earth when the center of the moon's shadow misses the earth.
The partial eclipse was visible near sunrise over most of Europe and northeastern Asia. It ended at sunset over Western Asia. It was visible as a minor partial eclipse over Northern Africa and the Arabian peninsula.
Greatest eclipse occurred at 08:51 UTC in northern Sweden where the eclipse in the horizon had a magnitude of 0.858. At that time, the axis of the Moon's shadow passed a mere 510 km above Earth's surface.[1]

?

جهان به ريش بشر مي خندد!؟

Documentary film

Documentary film is a broad category of moving pictures intended to document some aspect of reality. A "documentary film" was originally a movie shot on film stock—the only medium available—but now includes video and digital productions that can be either direct-to-video or made for a television program. "Documentary" has been described as a "filmmaking practice, a cinematic tradition, and mode of audience reception" that is continually evolving and is without clear boundaries.[1]a

a[1] Nichols, Bill. 'Foreword', in Barry Keith Grant and Jeannette Sloniowski (eds.) Documenting The Documentary: Close Readings of Documentary Film and Video. Detroit: Wayne State University Press, 1997