خدا بزرگ تر از آن است که در وصف بگنجد

گاهي وقت ها هست که دوست نداري نمازت تموم بشه اين دقيقا همون وقتي  ِ که
دلت شکسته،تکيه گاهت سست شده و آينده ات مبهم و کدر،اين درست همون وقتي
ِکه نمازت شده حرم امن الهي،اين درست همون وقتي ِ که از همه کس و همه جا
بريدي اين يعني:
 خدا نزديک ِ و تو اين رو حس مي کني با تمام وجود.
اون وقت ِ که الله اکـــبر هات لبريز ِ از تمناست،لبریز از يقين،از توکل.
توي اين لحظه هاست که می فهمی خدا بزرگ تر از اونه که در وصف بگنجه

"حقیقت"

در فرهنگ لغت دهخدا ذیل واژه ی "حقیقت" چنین آمده است:

حقیقت . [ ح َقی ق َ ] (ع اِ) چیزی که بطور قطع و یقین ثابت است . حقیقت اسم است برای چیزی که در محل خود مستقر باشد. (از تعریفات جرجانی ). تاء در حقیقت برای تأنیث نیست بلکه برای نقل از صفت به اسم است مانند تاء علامت .
- حقیقت شدن ؛ ثابت شدن . محقق شدن . روشن و واضح و آشکار شدن : طاهر را آن سخن حقیقت شد. (تاریخ سیستان ). پس مردمان را مرگ رسول (ص ) حقیقت شد و غریو گریستن از آن جمع برخاست . (مجمل التواریخ ). و صفت گرزش [ گرز مسعودبن محمود ] که بغزنین نهاده است ، حقیقت میشود که آنچه از پیشینگان بازگفته اند چون ... رستم ... و دیگران متصور تواند بود. (مجمل التواریخ ).
|| آنچه واجب شود برای مردم حمایت آن . (منتهی الارب ). || راست . درست . حق . صحیح : حقیقت اینست که بازنمودیم . (تاریخ بیهقی ص 494). پنجم صفر، نامه ای رسید دیگر، که آن خبر دروغ بود و حقیقت چنان بودکه سواری سیصدوپنجاه ترکمان بدان حدود بگذشته بودند. (تاریخ بیهقی ص 515).
- بر حقیقت و بحقیقت ؛ در واقع. در نفس الامر. ج ، حقایق :
چو دانا شود مرد بخشنده کف
مر او را رسد بر حقیقت شرف .

ابوشکور.

جیحون بزرگ در پیش است و گریزگاه خوارزم سخت دور و بحقیقت من هزیمت نخواهم رفت . اگر مرا فراگزارید شما را بعاقبت روی خداوند می باید دید. (تاریخ بیهقی ). علی تکین دشمن است بحقیقت و ماردم کنده . (تاریخ بیهقی ). امروز او را [ قدرخان را ] تربیت باید کرد تا دوستی زیادت گردد. نه آنکه ایشان دوستان بحقیقت باشند اما مجاملت در میان بماند. (تاریخ بیهقی ). و هرچه خواهد کرد، بر خرد که دوست بحقیقت اوست ، عرضه کند. (تاریخ بیهقی ص 98).
فردا بحقیقت بهار گیرم
امروز بگونه اگر خزانم .

مسعودسعد.

و بحقیقت باید دانست که فائده در فهم است نه در حفظ. (کلیله و دمنه ).
|| راستی . درستی .
- بحقیقت ؛ واقعاً. براستی :
بحقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید بزبان آدمیت .

سعدی (کلیات ص 790).

|| مطابق با واقع : ندانیم آنچه بدل ما [ مسعود غزنوی ] آمده است حقیقت است یا نه . (تاریخ بیهقی ). || عین واقع : آنچه گفته آمده حقیقت است . (تاریخ بیهقی ).
حقیقت است که در ملک شاه ملک آرای
ز رای اوست ترازوی عدل را شاهین .

سوزنی .

|| باطن . مقابل ِ ظاهر : حقیقت خدای عزوجل داند. (تاریخ بیهقی ص 408). حقیقت ایزدتعالی تواند دانست . (تاریخ بیهقی ص 515). || کنه . ذات . اصل :
صورت جان تو شناختن است
مر فلان را حقیقت از بهمان .

ناصرخسرو.

بحقیقت آدمی باش وگرنه مرغ باشد
که همین سخن بگوید بزبان آدمیت .

سعدی .

خفته ای بر سر تو بیدار است
مرده ای با حقیقت یار است .

اوحدی .

|| استعمال لفظ در معنی موضوع له ، در مقابل مجاز که استعمال لفظ در غیر معنی موضوع له است . استعمال لفظ است در معنی موضوع له . خلاف ِ مجاز. (منتهی الارب ). حقیقت هرگاه اطلاق شود مراد همان چیزی است که آن راواضع لغت در اصل وضع کرده است ، چون نام اسد برای بهیمه در مقابل ِ مجاز و آن چیزی است که در محل خود قرار دارد و مجاز آن است که در غیر محل خود است . (تعریفات ).
فردا که پیشگاه حقیقت شود پدید
شرمنده رهروی که عمل بر مجاز کرد.

سعدی .

|| (اصطلاح اصول )حقیقت هر لفظی است که بر موضوع خود باقی باشد و گفته اند حقیقت هر لفظی است که مردم در تخاطب به آن اصطلاح کنند. (تعریفات ) ۞ . حقیقت در اصطلاح عبارت از کلمه ای است که در ماوضعله بکار رود. در اصطلاحی که تخاطب به آن حاصل شده و به این قیداحتراز میشود از مجازی که در اصطلاح دیگری بغیر از تخاطب در موضوع له استعمال شود، مانند صلوة هرگاه مخاطب آنرا در عرف شرع در دعا بکار برد چه در اینصورت مجاز است ، ولی دعا در اصطلاح شرع معنی غیر موضوع له است ؛زیرا در اصطلاح شرعی صلوة برای ارکان و اذکار ویژه ای وضع شده است با آنکه در اصطلاح لغویین برای دعا وضع گردیده . (تعریفات ص 61). || (اصطلاح اهل شرع و بیان ) هر یک از حقیقت و مجاز به اشتراک بر دو معنی بکار میرود، زیرا هریک یا در مفرد است و آن حقیقت و مجاز لغوی نامیده میشود و یا در جمله است و در اینصورت حقیقت و مجاز عقلی خوانده میشود. اصولیان گویند: حقیقت شرعیه وجود دارد ولی قاضی ابوبکر مخالف است .حقیقت شرعی عبارت از: لفظی است که در معنی موضوع له شرعی استعمال شود یعنی شارع لفظ را در معنائی وضع کرده و بدون قرینه آن لفظ بر آن معنی دلالت میکند خواه بین معنای شرعی و لغوی مناسبتی وجود داشته و از آن منقول باشد یا وجود نداشته باشد. معتزلیان حقیقت دینی را نیز اثبات کنند و آن را نوع خاصی از حقیقت شرعی دانند. حقیقت دینی آن است که شارع لفظی را ابتداءً برای معنایی وضع کند بطوری که اهل لغت آن لفظ یا آن معنی یا هر دو را نشناسند. معتزلیان گمان برند که اسماء ذوات ، یعنی آنچه مربوط به اصول دین یا متعلق بقلب است چون مؤمن و کافر و ایمان و کفر از قبیل حقیقت دینی است ، ولی اسماء افعال ، یعنی آنچه مربوط به فروع دین یا آنچه مربوط به جوارح و اعضاء است چون مصلی و مزکی و صلوة و زکوة چنین نیست . و ظاهر آن است که فقط قسم دوم از حقیقت دینی وجود دارد، یعنی حقیقتی که لغویین معنای آنرا نمیدانسته اند. و نزاعی نیست در اینکه الفاظ متداول در زبان اهل شرع که در غیر معانی لغوی استعمال میشود، در آنها حقیقت گردیده اند، نزاع و خلاف در اینست که آیا این حقیقت بوضع و تعیین شارع است تا حقیقت شرعی باشد، چنانکه مذهب ماست یا آنکه شارع خود وضع و تعیین نکرده ، بلکه در غلبه استعمال آن الفاظ در این معانی جدید در لسان اهل شرع بصورت حقیقت درآمده است و شارع خود با قرینه استعمال میکرده است و در اینصورت حقیقت شرعیه نیست بلکه حقیقت عرفی خاص است . پس این الفاظ هرگاه در سخنان اهل کلام و فقه و اصول واقع میشوند بدون خلاف بر معانی شرعی حمل میگردند، ولی در سخنان خود شارع در نظر ما نیز مطلقاً برمعانی شرعی حمل میشوند ولی در نظر قاضی ابوبکر در صورت عدم قرینه بر معانی لغوی حمل میگردند، بنابراین بیش از این دو قول در مسئله وجود ندارد، ولی بعضی گمان کرده اند که قاضی عقیده دارد که آن الفاظ هنوز در معانی و حقایق لغوی خود باقی هستند و با وجود قرینه در معانی شرعی بکار میروند و در این صورت در مسئله سه قول وجود پیدا میکند. تفصیل بیشتر این مطلب را در عضدی و حواشی آن میتوانید ببینید. (ترجمه ٔ به اختصاراز کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح ادب )مفهوم مستقل ملحوظ بذات چون مفهوم اسم . این معنی ازاصطلاحات اهل ادبیات عرب است . سیدسند گوید: حقیقت به این معنی گاهی در بعض استعمالات اهل ادب بکار میرود،چنانکه در کتاب اطول در بحث استعاره ٔ تبعی دیده میشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون ). || شیخ اجل سعدی در قطعه ٔ ذیل حقیقت را مقابل ِ هوا و هوس آورده است :
حقیقت سرائیست آراسته
هوا و هوس گرد برخاسته
نبینی بجائی که برخاست گرد
نبیند دگر گرچه بیناست مرد!
|| در بعض لغت نامه ها معنی خالص محض نیز بر حقیقت داده اند. || (اصطلاح منطق و فلسفه ) حقیقةالشی ٔ چیزی است که قوام شی ٔ بدان است چون حیوان ناطق برای انسان ، بخلاف ضاحک و کاتب که تصور انسان بدون آن دو ممکن است . و گفته اند مابه الشی ٔ هوهو به اعتبار تحقق ، حقیقت است و به اعتبار تشخص ، هویت و با قطع نظر از آن ، ماهیت . (تعریفات ص 62). حقیقت ، یعنی ماهیت یا بتعبیر دیگر مابه الشی ٔ هوهو که آنرا ذات نیز نامند. حقیقت بدین معنی اعم است از کلیت و جزئیت و موجود و معدوم . باء در «مابه الشی ٔ هوهو» باء سببی است و دو «هوهو» به شی ٔ برمیگردد و معنی آن چنین است : امری که بسبب آن امر شی ٔ شی ٔ است و اگر مابه الشی ٔ هو گفته شود، جمله کوتاهتر خواهد بود. اگر گفته شود که این بر علت فاعلی صدق میکند زیرا انسان مثلاً بسبب فاعل آن ، و بوجود آوردن فاعل او را انسان میگردد و از انواع دیگر تمایز پیدا میکند و معدوم انسان نیست و متمایز از غیر نمیباشد گوئیم فاعل چیزی است که بسبب آن شی ٔ وجود خارجی پیدا میکند نه آنکه بسبب آن شی ٔ شی ٔ میشود. بعضی گویند دو ضمیر «هوهو» به موصول برمیگردد و در اینصورت معنی چنین است : امری که بسبب آن شی ٔ آن امر است بدین معنی که در ثبوت این امر برای آن بغیراین امر نیازی نیست . مولوی عصام الدین در حاشیه ٔ شرح عقاید گوید: ضمیر اول ضمیر فصل است و مرجعی ندارد. حقیقت بدین معنی را حکماء و متکلمین و صوفیه بکار میبرند. (نقل به اختصار از کشاف اصطلاحات الفنون ). || حقیقت ، عبارت است از ماهیت به اعتبار وجود و بنابراین شامل معدوم نمیشود و اطلاق حقیقت به این معنی بیشتر است از اطلاق حقیقت به معنی ماهیت مطلق . شارح طوالع و شارح تجرید گوید: حقیقت و ذات غالباً بر ماهیت به اعتبار وجود خارجی اطلاق میگردد، خواه آن وجود خارجی کلی باشد یا جزئی ... بنابراین گفته نمی شود ذات و حقیقت عنقا فلان است ، بلکه گفته می شود ماهیت عنقا فلان است . (ترجمه از کشاف اصطلاحات الفنون ). || (اصطلاح صوفیه ) عبدالرحمان جامی در شرح فصوص ، فص اول گوید: صوفیه سه حقیقت را قائلند: یکی حقیقت مطلق فعال واجب الوجود و آن حقیقت خدای سبحانه است . دیگر حقیقت مقید منفعل که وجود را از حقیقت واجب بفیض و تجلی میگیرد و آن حقیقت عالم است و سوم حقیقت احدیت جامع بین اطلاق و تقیید و فعل و انفعال و تأثیر و تأثر که از طرفی مطلق و از طرفی مقید، از طرفی فعال و از طرفی منفعل است و این حقیقت احدیت جمع بین حقیقتین است و آنرا مرتبت اولیت و آخریت است ، برای آنکه حقیقت فعال مطلق در مقابل حقیقت منفعل مقید است پس ناچار برای آن دو باید اصلی وجود داشته باشد که هر دو در آن ، بطور واحد باشند و آن در هر دو، بطور متعددو مفصل و ظاهر این حقیقت همان است که به طبیعت کلی فعال از طرفی و منفعل از طرف دیگر نامیده می شود. آن حقیقت از اسماء الهی متأثر و در موارد آن مؤثر است و هر یک از این حقایق سه گانه حقیقت حقایقی است که در تحت آن مندرج هستند. (ترجمه ٔ به اختصار از کشاف اصطلاحات الفنون ). || و نیز در اصطلاح صوفیه ، حقیقت نزد صوفیه ظهور ذات حق است بی حجاب تعنیات و محو کثرات موهومه در نور ذات و در مجمع السلوک گوید: حق در اصطلاح مشایخ صوفیه عبارت است از ذات و حقیقت عبارت است از صفات ، پس حق اسم ذات و حقیقت اسم صفات است و مراد از ذات و صفات ، ذات اقدس الهی و صفات اوست ،زیرا مرید هرگاه دنیا را ترک کند و از حدود نفس و هوی درگذرد و در جهان احسان درآید گویند در عالم حقیقت وارد شد و بمقام حقایق واصل گردید اگرچه از عالم صفات و اسماء دور بوده باشد و هرگاه به نور ذات واصل گردید گویند بحق واصل شد و شیخ و مقتدی گردید. و گاهی مراد صوفیه از حقیقت ماسوای عالم ملکوت است که عبارت از عالم جبروت باشد. ملکوت در نظر صوفیه عبارت است از فوق عرش تا تحت الثری و میان آن دو از اجسام و معانی و اعراض و جبروت ماسوای ملکوت . و گویند حقیقت عبارت است از توحید و گویند حقیقت مشاهده ٔ ربوبیت است . (ترجمه ٔ به اختصار از کشاف اصطلاحات الفنون ). || آخرین منزل سالک از منازل سه گانه ٔ شریعت و طریقت و حقیقت : سئل کمیل بن زیاد النخعی عن علی (ع ): ماالحقیقة؟ قال مالک و الحقیقة؟ قال : او لست صاحب سرک ؟ قال : بلی و لکن ترشح علیک ما یطفح منی . قال : او مثلک تخبب سائلا؟ فقال امیرالمؤمنین : الحقیقة کشف سبحات الجلال من غیر اشارة. قال : زدنی بیاناً. فقال : محوالموهوم مع صحوالمعلوم . قال : زدنی بیاناً. فقال : هتک الستر بغلبةالسر. فقال : زدنی بیاناً. فقال : نور یشرق من صبح الازل فیلوح علی هیاکل التوحید آثاره . قال : اطف ء السراج فقد طلع الصبح .
ای آنکه همی جوئی ره سوی حقیقت
وز اخبرنا سیری و با رنج و ملالی .

ناصرخسرو.

از حقیقت به دست کوری چند
مصحفی ماند و کهنه گوری چند.

سنائی .

بچین شد پیش پیری مرد هشیار
که ما را از حقیقت کن خبردار.

عطار.

- حقیقت محمدیه ؛ (اصطلاح عرفانی ) عبارت از ذات باتعین اول آن است و آن اسم اعظم است . (تعریفات ص 62).

مرگ‎ ‎آزاده

سیاهی ای از دور دست در حال نزدیک شدن بود. هی نزدیک و نزدیک تر می شد و بزرگتر.وارسته و مصمم می تاخت و هی بزرگتر می شد و روشن.دیگر از سپاه سیاه نبود.
انقدر نزدیک شد که نور او را در بر گرفت.
حر آزاده مرد.

سوره‎هاي سربريده آيه‎هاي پاره پاره

lنفيسه مرشد زاده

عاشورا جشن به زانو درآمدن مرگ است.
ترس مرگ با آدم‎ها هميشه گلاويز شده و بازي را برده. مردم سال‎ها با هراس اين كابوس خوابيده‎اند. از تن بي‎رمق مرده‎ها فرار كرده‎اند.
از قبرستان‎ها گريخته‎اند. بعد ناگهان مردي پيدا شده كه وسط انبوه دشمن ايستاده، فرياد مي‎زند: مرگ، گردن‎بند زيبايي بر گردن دختر جواني است. مردي آمده فرياد مي‎زند: شمشيرها، مرا در برگيريد. مردي آمده سوار براسب وسط ميدان شعر مي‎خواند و اين كلمه رعب‎آور را مرتب به بازي مي‎گيرد.
انگار نه انگار كه ترس مرگ هيولاي شب‎ها و روزهاي نسل آدم بوده است. مردي پيدا شده كه يك ذره هم از اين ديو نمي‎ترسد. مرگ كه پايه‎هاي پادشاهي‎اش بر ترس‎هاي مردم بنا شده بود، ناگهان برج و بارويش فرو ريخت. مرد جلو مي‎رفت و مرگ، زير سم اسب‎هايش جان مي‎كند.
عاشورا جشن به زانو درآمدن مرگ است.
عاشورا جشن آبرومندي انسان است.
فكرش را بكن اگر وقتي گفتند هركه مي‎خواهد برود، همه مي‎رفتند، آبرويي براي انسان مي‎ماند؟ اگر در سياهي شب همه ناپديد مي‎شدند، ديگر مي‎شد سر بلند كنيم؟ اگر قاسم نمي‎گفت: پيش تو مردن از عسل شيرين‎تر است، ما به اين آبرومندي بوديم كه الان هستيم؟ اگر مسلم بن عوسجه نگفته بود مي‎خواهم همراه تو هفتادبار بميرم، اميدي براي نسل آدم باقي بود؟
عاشورا، جشن آبرومندي انسان است.
قرآني ورق ورق در گودال افتاده است؛ سوره‎اي سربريده، آيه‎هايي پاره پاره.
پيامبر گريه مي‎كند: يارب ان قومي اتخذوا هذا القرآن مهجورا

تربت يعني ما دير مي رسيم
روح كي اهل رقص است؟ تار مي زنند.
معصوم گمشده اي، در برهوت بي حواري است. كي دلش مثل تن درويش ها، اهل سماع است؟ كي مي تواند راست و درست ياهو بزند؟ هو مي كشند. اگر دير برسيم حصير و بوريا مي بريم و تكه هايي كه ديگر نمي توانند دست بكشند روي سر مان، مي گذاريم توي خاك.
تربت، يعني همين. يعني ما دير مي رسيم.
خبرش به همه رسيده. مي گويند با چراغ آمده دور شهر دنبال ما مي گردد. روي چين هاي پيشاني اش، جاي ضربه سنگ هست و ردايي از كرباس كهنه، به تن دارد. لب هايش خشك و ترك خورده اند، ولي مليح مي خندد و اخم اگر بكند، تا ابد دلت نمي آيد از كنارش تكان بخوري. زير گلويش خطي هست و روي تمام تنش كبودي رد اسب پيداست.
نرمه اي خاك روي موهاي سفيدش نشسته و مژه كه مي زند آدم خودش نمي فهمد چرا بي اختيار مي گويد: «كاش صد بار پيش چشمت بميرم؛ باز كاش زنده شوم دوباره بميرم.» رهگذرهايي كه اولين بار او را ديدند، پرسيدند: «معجزه اي هم داري؟» و او دست مي برد روي سينه و بيرون كه مي آورد مي گويد: «اين!» و كف دست هايش پر از خون بوده. رهگذرها قسم مي خورند كه خون، سرخ و تازه بوده؛
مي گويند مي درخشيده.
فانوس ها خاموشند. مي شود امشب براي هميشه رفت. راز آفرينش شب، غير از اين است؟ تاريكي را گذاشته اند براي تصميم هاي بزرگ. حضرت شفاف، حواري دودل نمي خواهد. دودل ها يهودا مي شوند. تو تاريكي يكي قايمكي دور مي شود. يكي هم قايمكي مي آيد نزديك. روي آن ندارد كه جلوتر بيايد.
به او مي گويند: «خوش اومدي حر! منتظرت بوديم.» چه را پنهان مي كنيم؟ حضرت شفاف اگر دست بياورد جلو، لحظه اي تار نمي ماند. شب آينه بازي است و شعله فانوس ها را فوت كردند. ما مثل انار، دانه هاي
دلمان پيداست.
مي گويند از همه چيز خبر دارد. ذكرهايي مي داند كه اگر به اندازه بگويي، معجزه مي شود. آدم را حاجت روا مي كند. شمرده و غمگين حرف مي زند.
كلمه ها را مي گويند بايد خودش يادت بدهد. مي گذارد سرزبان آدم. مثل پرنده اي كه به جوجه گرسنه اش، غذا بدهد. به يكي گفته بود بايد صد مرتبه بگويي: «نمي بيني حق تنهاست؟» «نمي بيني حق تنهاست؟» ولي اگر سرخود بگوييم فايده نمي كند، چون عددش مهم است. بعضي ها با سه چهار تا كارشان راه مي افتد، ولي بعضي ها به نيت تعداد پيامبران هم بگويند كم است. ذكرش هم فرق مي كند. براي همه يكسان نيست. بعضي ها را گفته يك دور تسبيح بگويند: «روبه روي باطل كسي نيست»، «روبه روي باطل كسي نيست»...
شب، كابوس كشان است. مرگ، مثل غولي تنها گوشه اي كز كرده. كو آن هيبت كهنه؟ آدميزاد از كي اين گونه شد؟ و «عمو! پيش چشمت بميرم مثل عسل مي ماند.» حضرت زلال مي گويد: «مرگ مثل گردنبند در گردن زن هاي جوان، زيباست.» همه دم مي گيرند: «پستي از ما دور است»، «پستي از ما دور است»... حضرت زلال مي گويد: «شمشيرها! مرا در بر بگيريد!» ما هنوز مردديم، حيف كه ما هنوز مردديم. هوا اگر روشن بشود، تاريخ نويس ها اسممان را مي نويسند. دست
و دلمان مي لرزد.
مي گويند ياد مي دهد بي دست و چشم و دندان، توانا باشيم. وقتي هم دارد اين را ياد مي دهد خودش دست به كمر راه مي رود. گاهي هم گريه اش مي گيرد. اين ها خرافات است.
ما كه باور نمي كنيم. يكي از همسايه ها مي گويد، شاگردهايش مي توانند از سر رود، تشنه بلند شوند. مي توانند با لب هاي خشك، دست ببرند زير آب، بياورند بالا و خيره بشوند به آن و بعد رهايش كنند. ما مي گوييم اين ها كه هنر نيست.
اگر راست مي گويد؛ يك دختر بچه فلج ارمني را شفا بدهد يا يك سگي را گريه بيندازد. همسايه مان مي گويد: «سگ را از دل خودتان بيشتر قبول داريد؟» مي گوييم: «خانه طلا بايد داشته باشد. بايد مرغ و و گوشت از آسمان نازل كند.» مي گويد: «اين ها را كه به پيامبران قبلي هم گفتيد.» مي گوييم: «خوب حرف هايي كه استاد مي زند هم تكراري است. همان هاست كه قبلا به آن ايمان نياورديم.» ما براي هم تكراري شده ايم.
همسايه مي گويد شاگردهاي او مي توانند براي هر كسي كه تشنه است آب بياورند.
شب عطش است. اين كتاب خوب را فردا، سر ظهر، صفحه صفحه مي كنند. بگذار امشب بنوشيمش. حيف كه ما هنوز مردديم.
ساعت را نگاه كن. شب هاي انتخاب كوتاهند. وقت شك تا دم صبح است. غريبه! وقتش است چشم هايت را ببندي. حضرت شفاف، صبح اين برهوت را پررنگ مي كند و ما محرم نيستيم

Solar eclipse of January 4, 2011

A partial solar eclipse occurred on January 4, 2011. A solar eclipse occurs when the Moon passes between Earth and the Sun, thereby totally or partially obscuring Earth's view of the Sun. A partial solar eclipse occurs in the polar regions of the Earth when the center of the moon's shadow misses the earth.
The partial eclipse was visible near sunrise over most of Europe and northeastern Asia. It ended at sunset over Western Asia. It was visible as a minor partial eclipse over Northern Africa and the Arabian peninsula.
Greatest eclipse occurred at 08:51 UTC in northern Sweden where the eclipse in the horizon had a magnitude of 0.858. At that time, the axis of the Moon's shadow passed a mere 510 km above Earth's surface.[1]

?

جهان به ريش بشر مي خندد!؟

Documentary film

Documentary film is a broad category of moving pictures intended to document some aspect of reality. A "documentary film" was originally a movie shot on film stock—the only medium available—but now includes video and digital productions that can be either direct-to-video or made for a television program. "Documentary" has been described as a "filmmaking practice, a cinematic tradition, and mode of audience reception" that is continually evolving and is without clear boundaries.[1]a

a[1] Nichols, Bill. 'Foreword', in Barry Keith Grant and Jeannette Sloniowski (eds.) Documenting The Documentary: Close Readings of Documentary Film and Video. Detroit: Wayne State University Press, 1997