موازات
مرگ آزاده
سیاهی ای از دور دست در حال نزدیک شدن بود. هی نزدیک و نزدیک تر می شد و بزرگتر.وارسته و مصمم می تاخت و هی بزرگتر می شد و روشن.دیگر از سپاه سیاه نبود.
انقدر نزدیک شد که نور او را در بر گرفت.
حر آزاده مرد.
۱ نظر:
ناشناس
۱۳۸۹/۱۱/۵, ۱۴:۳۲
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود.
40 روز گذشت بی آنکه...
پاسخ
حذف
پاسخها
پاسخ
افزودن نظر
بارگیری بیشتر...
پیام جدیدتر
پیام قدیمی تر
صفحهٔ اصلی
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست
پاسخحذفهمچو چشمی که چراغش ز مقابل برود.
40 روز گذشت بی آنکه...